۲۱ مهر ۱۳۹۲۸
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
امروز چیزهای بابک زنجانی را بررسی می‌کنیم.
 
نفت بابک زنجانی
- بیژن زنگنه، وزیر نفت، گفت: بابک زنجانی، بیش از دو‌ میلیارد دلار حاصل از فروش نفت را به خزانه دولت واریز نکرده است.
 
- مسعود میرکاظمی، رییس کمیسیون انرژی مجلس گفت: بابک زنجانی 2.8 میلیارد دلار میعانات و فرآورده را با تبانی شرکت نیکو از کشور خارج کرده و پولش را برنگردانده است.
 
- بابک زنجانی معتقد است که این پول به حسابش ریخته شده اما این حساب از طرف آمریکایی‌ها بلوکه شده است. (همه خبرگزاری‌ها با هم)
 
پول بابک زنجانی
پول بابک زنجانی کجاست دقیقا؟
الف- توی چندتا تریلی در ترکیه و جاهای دیگر دنیاست.
ب- لولو برد. گویا لولو در چندسال گذشته خیلی اضافه‌کاری داشته.
پ- آمریکا خورده پس یک دلیل داریم تا بگوییم مرگ بر آمریکا.
 
سلین دیون بابک زنجانی
حالا که خاوری سه‌هزارمیلیارد را تخور پخور کرد و رفت بغل سلین دیون، همسایه‌شان شد، بابک زنجانی می‌رود بغل کی دقیقا، همسایه‌شان می‌شود؟
 
برخی و بابک زنجانی
بابک زنجانی که اکنون به‌گفته خودش 13.5 میلیارد دلار ثروت دارد، کار خود را در سال 1999 از رانندگی رییس‌کل بانک مرکزی ایران شروع کرد. برخی‌ها بابک زنجانی را با یک مرسدس بنز 500 اس‌ال و ساعتی 30 هزار دلاری در دست می‌بینند. (نیویورک تایمز)
۲۱ مهر ۱۳۹۲ - ۱۵:۵۶
اکبر منتجبی در آسمان نوشت: هفته پیش در کنسرت دوشبه‌ای که سالار عقیلی و رضا صادقی دو خواننده ایرانی برگزار کردند، علی جنتی وزیر ارشاد دولت آقای روحانی را دیدم. از او در کنسرت چندباری تقدیر شد. نامش برده می‌شد و هر دو خواننده ایرانی از او به نیکی یاد می‌کردند که چه وعده‌هایی درباره موسیقی داده است. جنتی نیز هربار بلند می‌شد، برای جمعیت پشت سر خود دست تکان می‌داد و بعد سر جای خود می‌نشست. صحنه‌های جالبی بود. بعید می‌دانم که پیش از این، او به کنسرت موسیقی رفته باشد. طبیعتا از آن زمان که وزیر ارشاد شد، هر روز مجبور است به سینما برود، به کنسرت‌های مختلف سر بزند، با هنرمندان بنشیند و با روزنامه‌نگاران برخیزد.
 
البته از دولت آقای روحانی، این فقط علی جنتی نبود که در آن کنسرت شرکت کرده بود. یکی دیگر از مدیران این دولت نیز حضور داشت. او به مانند جنتی در ردیف اول ننشست، عقب‌تر بود. پیش از آنکه کنسرت آغاز شود، در طبقه ششم برج میلاد، زیر آسمان پاییزی تهران دیدمش. من با دخترم بودم. جلو رفتم و خودم را معرفی کردم. او سیگار می‌کشید تا پیش از آنکه پا به داخل سالن بگذاریم، خود را شارژ کرده باشد. ابتدا از هر دری سخن گفتیم تا اینکه من تلاش کردم از او چند خبر دست اول به دست بیاورم. این مدیر که سابقه فعالیت حزبی سیاسی نیز داشت، همانطور که سیگار خود را دود می‌کرد، از من درباره روزنامه‌های جدیدی که قرار است منتشر شوند، پرسید، از خط و ربط آنها، از اینکه چه کسانی ممکن است از آنها حمایت مالی‌سیاسی کنند. توضیحات کلی دادم. اینکه قرار است روزنامه‌های جدیدی منتشر شوند. البته خبر داشت که روزنامه‌های دولتی مثل شهروند (هلال‌احمر) و خورشید (تأمین اجتماعی) قرار است مدیران و سردبیرانشان تغییر کنند. اینها را انگار از ربیعی یا مدیران این وزارتخانه شنیده بود.
 
من از او درباره احمدی‌نژاد پرسیدم. گفت: «او که به مجمع تشخیص می‌رود، مگر خبر نداری؟» گفتم: «اتفاقا عکس احمدی‌نژاد را نیز دیدم که بالای جلسه و کنار رئیس مجلس نشسته بود.» گفت: «این درخواست آقای هاشمی بود.» با تعجب گفتم: «آقای هاشمی؟»
 
واقعا تعجب کردم. چون در این 8 سال گذشته تقریبا احمدی‌نژاد یا تیم حامی او از هیچ تخریبی علیه هاشمی و خانواده‌اش دریغ نکردند تا جایی که روزنامه ایران که در زمان احمدی‌نژاد منتشر می‌شد، لقب «بت بزرگ» را به هاشمی داد و علی‌اکبر جوانفکر مشاور احمدی‌نژاد معتقد بود که باید بت بزرگ را شکست و این را در سرمقاله ایران نوشت.
 
او که تعجب من را دیده بود، گفت: «بله آقای هاشمی. معمولا آقای احمدی‌نژاد وقتی وارد جلسه می‌شود، می‌رود گوشه‌ای می‌نشیند و همچنان آن رویکرد گوشه‌نشینی را دارد. اما آقای هاشمی از او خواست که بیاید و در ردیفی که خودش نیز می‌نشیند، بنشیند.»
 
نظرش این بود که هاشمی با این کار می‌خواهد هم جلوی مظلوم‌نمایی احمدی‌نژاد را بگیرد و هم یادآور شود که باید به رئیس‌جمهور گذشته، احترام گذاشت. به هر دلیل ممکن است او خطاهایی داشته باشد یا کار مثبتی نیز کرده باشد اما وقتی که از «اسب» پایین آمد دیگر نباید کاری به او داشت.
 
نتیجه گرفتم: «با این حساب پس پرونده‌هایی که علیه احمدی‌نژاد و تیم او باز شده بود، همه بسته شده‌اند.»
 
شانه‌هایش را به نشانه نمی‌دانم بالا انداخت ولی گفت: «به نظرم این اتفاق ممکن است رخ بدهد.»
 
سیگار دیگری آتش زد. دخترم که کنارم ایستاده بود و هیچ علاقه‌ای نیز به این بحث‌ها نداشت، دستم را آرام فشار داد که یعنی بهش بگو سیگار نکشد. ولی من چیزی نگفتم. به همین خاطر او یک قدم عقب‌تر رفت و بعد به بهانه دیدن ماشینی که برای یک مسابقه آنجا گذاشته بودند، رفت آنطرف‌تر. من پرسیدم: «بابک زنجانی هم با احمدی‌نژاد ارتباط داشت؟»
 
گفت: «با خودش که نداشت. اما این جوان میلیاردر با همه ارتباط دارد. با کسانی که حتی فکرش را نمی‌کنی.» گفتم: «البته خودش در گفت‌وگویی که با هفته‌نامه آسمان داشت، به برخی از این روابط اشاره کرد.»
 
گفت: خواندم. همه را نگفته بود.
 
گفتم: مثلا
 
گفت: همین پروژه ایران زمین. می‌دانید از چه طریقی آن را به دست آورده است؟
 
ابراز بی‌اطلاعی کردم. شروع کرد درباره برخی روابط بابک زنجانی صحبت کردن و بعد ذکر نامی از یک مقام شهری به میان آ‌ورد و گفت که بابک زنجانی در پروژه پل صدر نیز نقش‌آفرینی کرده است. از فاینانس گفت و چیزهای دیگر.
 
دخترم صدایم کرد. رفتم پیش او. گفت که بهتر است برویم داخل محوطه تا این آقا سیگار نکشد. قبول کردم. به او نیز پیشنهاد دادم که بهتر است داخل سالن انتظار برویم. بلیت‌ها را دادیم مهر زدند و داخل شدیم. همزمان صحبت ما کشیده شد به انتخابات مجلس آینده. گفتم: طبیعتا حامیان گفتمان اعتدال باید در انتخابات مجلس آینده نقش‌آفرینی بیشتری داشته باشند. این اتفاق صورت می‌گیرد؟
 
گفت: از هم‌اکنون فعالیت‌ها آغاز شده است. طبیعتا هواداران دولت و گفتمان اعتدال به دنبال کسب اکثریت مجلس هستند.
 
پرسیدم: افراد شاخص آنها چه کسانی هستند. اصلاح‌طلبان هستند؟
 
گفت: جبهه اعتدال هم از نیروهای اصیل راست سنتی و اصولگرایان است و هم از نیروهای اصلاح‌طلب.
 
سوالم را دوباره از این زاویه پرسیدم که چه کسانی قرار است کاندیدا شوند. گفت: از هم‌اکنون که نمی‌شود گفت. حدود 2 سال مانده و طبیعتا در این ایام نام خیلی‌ها ممکن است مطرح شود، اما معیار مهم برای لیست اصلی، که هم مورد حمایت آقای هاشمی باشد و هم خاتمی و هم آقای روحانی، میانه‌روی است. باز پرسیدم: چهره شاخص در این لیست چه کسی است؟ آقای عارف؟
 
پرسید: دکتر عارف؟
 
گفتم: بله. آقای عارف اعلام کرده است که نمی‌خواهد در دولت آقای روحانی حضور داشته باشد. بنابراین فکر می‌کنم قصد ایشان شرکت در مجلس و احتمالا کسب ریاست مجلس آینده باشد.
 
گفت: دور از ذهن نیست. خیلی از اصلاح‌طلبان هم‌اکنون همین برنامه را دارند و قصدشان شرکت در انتخابات با سرلیستی دکتر عارف است.
 
پرسیدم: در لیست اصلی چطور؟
 
گفت: البته آقای عارف روابط خوبی با اصولگرایان و حتی مخالفان سرسخت آقای روحانی دارد. خبر دارید که ایشان دو هفته بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری، آقایان حداد عادل، سعید جلیلی، علی‌اکبر ولایتی، محسن رضایی، محمد غرضی و محمدباقر قالی‌باف را به منزل خود دعوت کرد. دو نفر از این جمع، حاضر نشدند به خانه او بروند. آقای ولایتی و آقای قالی‌باف. هر دو اعلام کردند که برنامه‌ای برای‌شان پیش آمده است. اما بقیه رفتند. آقای حدادعادل در کنار آقای عارف نشست و جلیلی نیز نزدیک آنها.
 
ادامه داد که در عالم سیاست، نشستن افراد در کنار هم بسیار بامعناست اینکه چه کسی کنار شما قرار می‌گیرد، معنا و مفهومی خاص دارد.
 
سالن انتظار خیلی شلوغ شده بود. یک لحظه متوجه شدم دخترم کنارم نیست. سرم را چرخاندم. آنطرف‌تر، کنار بوفه نشسته بود و داشت ساندویچی را که خریده بود، می‌خورد. دستی برایش تکان دادم. او هم در حالی ‌که به ساندویچ گاز می‌زد، با چشمانش بهم خندید و سر تکان داد.
 
پرسیدم: دکتر عارف پس نفر اول در انتخابات مجلس است. درسته؟
 
گفت: فکر می‌کنم اینطور نباشد.
 
گفتم: چرا؟
 
گفت: شنیدم اخیرا برخی جلساتی را با آقای علی‌اکبر ناطق‌نوری آغاز و از ایشان درخواست کرده‌اند که در انتخابات مجلس شرکت کند.
 
گفتم: شرکت می‌کند؟
 
گفت: هنوز نپذیرفته است. البته ممکن است این اتفاق نهایتا بیفتد. حتی ممکن است آقای هاشمی نیز پادرمیانی کند و هم مانند انتخابات ریاست‌جمهوری از ایشان بخواهد که شرکت کند.
 
گفتم: شما خودت فکر می‌کنی آقای ناطق می‌پذیرد.
 
خندید. باز شانه‌ای بالا انداخت که یعنی نمی‌دانم. و بعد ادامه داد: البته به ایشان گفته‌اند که حتی اگر نپذیرفت، فعلا چیزی نگوید. البته به انتخابات که نزدیک شویم، هر اتفاقی ممکن است. آقای ناطق‌نوری از حامیان کنونی و اصلی آقای روحانی است. رئیس‌جمهور نیازمند این است که مجلس را نیز در کنار خود داشته باشد تا کشور به نقطه مطلوب برسد.
 
با هم قدم‌زنان به سمت صندلی‌هایی که خالی شده بود رفتیم. نشستیم. گفتم: چرا آقای هاشمی حکم ریاست دکتر عارف را بر مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری اعلام نمی‌کند. شنیده بودم که آقای روحانی پیشنهاد وزارت به دکتر عارف داده و آقای هاشمی نیز به همین دلیل دست نگاه داشته است اما وقتی آقای عارف اعلام کرد که به دولت نمی‌رود، تصور می‌شد حکم ریاست ایشان بر مرکز تحقیقات استراتژیک اعلام شود. چرا این اتفاق نیفتاد؟
 
گفت: شنیدم منتفی شده است.
 
جالب بود. هیچ خبری در این باره منتشر نشده بود. پرسیدم: چرا؟ باز شانه‌هایش را بالا انداخت و سرش را کج کرد که یعنی نمی‌دانم. فقط شنیدم که داستان ریاست ایشان منتفی شده است.
 
در آن زمان هنوز اعلام نشده بود آقای هاشمی از طرف پادشاه عربستان به این کشور دعوت شده است. او این خبر را به من داد و گفت که پادشاه عربستان خیلی علاقه‌مند است آقای هاشمی به این کشور برود ولی آقای هاشمی مخالفت کرده است.
 
علت را پرسیدم. گفت: هاشمی پیغام فرستاده بهتر است رئیس‌جمهور ایران به عربستان دعوت شود.
 
گفتم: پس ایشان قصد سفر ندارد؟
 
گفت: چرا. منتها آقای هاشمی علاقه‌مند است سفرهای استانی خود را آغاز کند و به شهرهای کوچک برود و با مردم دیدار کند.
 
در سالن را باز کردند. زن و مرد یک به یک به داخل سالن می‌رفتند. ما همچنان نشسته بودیم. دخترم آمد و مقابل من ایستاد که یعنی بهتر است برویم. بلند شدیم. مطابق معمول از محصوران و زندانیان سیاسی پرسیدم. گفت: تا آخر ماه اتفاقات خیلی خوبی می‌افتد.
 
ماجرا را ربط دادم به آقای شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی. گفت: ایشان این روزها خیلی نقش مثبت و سازنده‌ای را برعهده گرفته است. بدون هیچ ادعایی، تلاشش را برای برقراری امنیت داخلی، آزادی زندانیان و رفع حصر و امنیت اقتصادی مردم دوچندان کرده است. باید علی شمخانی را حمایت کرد. خبر دارم که این روزها جلسات مرتب و مکرری را برای برطرف شدن این نوع مشکلات برگزار می‌کند.
 
قدم‌زنان وارد سالن شدیم. راه ما از هم جدا شد. او نگاهی به شماره صندلی خود انداخت. آن سوی سالن بود و من و دخترم این سوی سالن. آقای جنتی را که به همراه همسرش در ردیف اول نشسته بود نیز می‌دیدم. دستی تکان دادیم و از هم جدا شدیم.
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا